طنز آباداني!!!
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
طنز آباداني!!!
نوشته شده در شنبه 18 شهريور 1391
بازدید : 1239
نویسنده : اصغر بویه
آبادانیه اسکناس تقلبی چاپ میکنه ، زود لو میره ، تو پاسگاه پلیس بهش میگه ، آخه پدرسگ امام خمینی کجا عینک ریبون داشت. ................................................. یک تهرانی داشت برای یک آبادانی لاف میزد و میگفت : من یک سگ دارم وقتی میخواد بیاد تو خونه در میزنه!آبادانیه گفت : ولک، مگه کلید نداره ؟ ....................................................... تو آبادان وقتی هوا تاریک میشه از بلندگوهای مسجد اعلام میکنند: همشهریان محترم هوا تاریک شد. لطفاً عینکاتون و بردارید ....................................................... به آبادانیه میگن چه کارتونی دوست داری. میگه: کارتون خرما ....................................................... آرنولد میره آبادان، همون شب اول آبادانیه تو خیابون بهش گیر میده که: ولک تورو جون بوات.. تو رو جون ننت، فردا ما رو توخیابون دیدی بهم سلام کن! خلاصه اونقدر میگه تا آخر آرنولد قبول میکنه. فرداش آبادانیه داشته با دو سه تا از رفیقاش تو خیابون چرخ میزده، یهو ارنولد میاد میگه: سلام عبود! آبادانیه میگه: اَاه‌ه‌... باز این سیریش اومد ....................................................... یه آبادانیه و لره میرن شبونهیک دیوار رو خراب کنند آبادانیهمیگه: تو چراغ رو بگیر من پتک میزنمآبادانیه یک پتک که میزده یکآجر می افتاده لره میگه: بیا تو چراغ بگیرتا من پتک بزنم آبادانیه میره چراغ بگیره و لره با یک ضربه تمام دیوارو میریزه پایین آبادانیه میگه : ولک حال کردی....اینطوری چراغ میگیرنا ....................................................... تریلی میزنه به یه گنجشک آبادانی ؛ گنجشک بیهوش میشه میزارنش تو قفس, وقتی بهوش میاد میگه "ولک چی شده مو تو زندانم , راننده تریلی مرده....؟؟ ....................................................... روزی عقابی خسته داشت پرواز میکرد که ناگهان گنجشک آبادانی میره طرفش میگه کا وسعت پر و حال میکنی عقابه میگه : برو حوصلت و ندارم گنجشکه بازم پیله میکنه میگه کا وسعت باله رو حال میکنی عقابه بازم میگه بروحوصلت و ندارم وگرنه میام یه کاریمیکنم پرات بریزه گنجشکه میگه مردی بیا عقابه میره طرف گنجشکه میزنه پراشو میروزنه گنجشکه در حال افتادان میگه میگه کا هیکل حال میکنی؟؟ ‏_‏_ ‏_‏_ سه تا آبادانیه داشتن واسه همدیگه خالی میبستن، اولی میگه: مو مثل حضرت علی هستُم با یه دست میتونُم در خِیبر رو بلند کُنُم! دومی میگه: این که چیزی نیست کاکا، مو مثل حضرت عباس هستُم با یه شمشیر میزنُم 100 نفر رو میکُشُم! نفر سومشون همین جور ساکت وایستاده بوده، دریا رو نگاه میکرده. بهش میگن: تو چرا هیچی نمیگی؟ میگه: کاکا تا حالا دیدی خدا حرف بزنه؟ ....................................................... بارو تو آبادان داشته با دقت به یه مارمولکه نگاه میکردهبعد مارمولکه برمیگرده میگه چیه اژدها ندیدی؟ ....................................................... یه روز مامور سرشماری توآبادان رفت در یه خونه در زد.یه بچه با یه عینک ریبن به چشمش اومد دم در. یارو گفت من اومدم برای سرشماری. بچه گفت: کا سرشماری چیه. یارو گفت بچه جان برو به بزرگترت بگو بیاد. بچه رفت تو یکیدیگه اومد. اونم نمیدونست رفت یکی دیگه اومد. خلاصه یارو شاکی شد گفت: بابا بگو همه بیان دم در تا کار تموم شه. گفت نمیشه. یارو گفت چرا؟ آبادانیه گفت: کا بجون هیچ راهی نداره. یارو گفت آخه چرا. گفت:‌کا ، متاسفانه ما یه ریبن بیشتر نداریم ....................................................... یه کوسه یه آبادانی رو می خوره میره پیش باقی کوسهها می گه مو نهنگم ....................................................... یه روز رفیق آبادانیه بهش میگه : جاسم بیا بریم تو رودخانه کارون شنا. جاسم میگه : نه حال نمیده کوسه نداره ....................................................... روباه و زاغ آبادانی زاغکی بردرخت نخل , فلافل می خورد..... روبهی آمد و گفت : ولک چه بالی , چه دمی , عجب عینک ری بنی.....دمت گرم کا، مشکی رنگ عشقه، یه دهن برامون بخون..... زاغ فلافل را زد زیربغل و گفت : مو خودم کلاس دومم دهن سرویس ....................................................... آبادانیه نشسته بوده وسط صحرا، داشته فکر میکرده. بعد یک مدت یک آبادانیه دیگه میاد، بهش میگه: ولک برو یکم اونورتر، جا باز شهماهم بشینم ....................................................... آبادانیه میره به سربازهای توی جنگ خون اهدا کنه و توبیمارستان ازش میپرسن چنی سی سی میخواهی خون بدی؟ میگه منسی سی می سی حالیم نیست شیلنگ بزن تا جبهه
آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: طنز , ,
:: برچسب‌ها: طنز آباداني!!! ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: